بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

دسته: گزارش برنامه
بدون دیدگاه
یک شنبه 22 مهر 1397 00:55

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

نویسنده: حسام الدین عباسی

1 - پیش زمینه

حدود یک ماه پیش، زمانی که در حال تدوین برنامه ششماهه دوم باشگاه آزادگان بودیم، بعد از تعیین زمان دقیق برنامه یادمان توسط آقای علیان، درست وسط جلسه به این فکر افتادم که در اون تاریخ (27 مهرماه) کدوم منطقه می‌تونه بهترین گزینه باشه.

با توجه به اطلاعاتی که داشتم، رنج ارتفاعی بالای 2000 متر پیش ذهنم اومد و دنبال یه مسیر توی استان گلستان با این شرایط گشتم و همونجا خیلی سریع یک مسیر در ارتفاعات جنگل توسکستان طراحی کردم و اون رو به حسن آقای موسوی پور و آقای علیان پیشنهاد کردم.

من از مسیرش خوشم اومده بود و قصد داشتم هر طور شده این مسیر رو پیمایش کنم و خدا خدا می‌کردم که آقای علیان باهاش موافقت کنه که اوایل هفته قبل (14 مهر) بود که آقای علیان طی تماسی که با هم داشتیم، به من اعلام کردند که روی این برنامه دقیق‌تر کار کنم و اگه بتونیم یه پیمایش سریع هم در آخر هفته براش داشته‌باشیم تا از منطقه برنامه اطلاعات کامل کسب کنیم.

کلیات مسیر حرکت در کنار جاده توسکستان و محل‌های پیشنهادی برای کمپ

2 – قبل از حرکت

قرار حرکتمون رو برای ساعت 19 روز پنج‌شنبه 19 مهر هماهنگ کردیم. تا قبل از حرکت لیست نفراتی که قرار بودند در برنامه حاضر باشند خیلی تغییر کرد، اول از همه من بودم و یه آقایی که قرار بود ماشین پرادو بیاره!! و آقای علیان و دامون. بعد موندیم من و آقای علیان. بعد شد من و ایشون و دو نفر دیگه که باز اون‌ها هم کنسل شدن. حتی این وسط من با هادی و یکی دو تا دیگه از بچه‌ها هم تماس گرفتم و بهشون پیشنهاد دادم که در این سفر فشرده با ما حاضر باشند که اون‌ها هم برنامه‌هاشون جور نشد. در نهایت ساعت 17:30 روز پنج‌شنبه آقای علیان خبر دادند که حسن موسوی پور و آقای جواد محیط همسفران ما در این برنامه خواهند بود.

خب، استرسی که از روز قبلش برای این برنامه داشتم به خاطر پیش‌بینی وضع هوا بود. چون پیش بینی می‌گفت که بارندگی شدیدی در روز جمعه در پیش داریم و این بارش کمابیش از صبح شروع می‌شه و تا عصر شدت و ضعف خواهد داشت. اما وقتی با شایان رحیمی صحبت کردم، گفت که بارش در بعد از ظهر برای این منطقه پیش بینی میشه و صبح خبری نیست. با خودم می‌گفتم بعد سالی اومدیم یه برنامه متفاوت و خلوت بریم، که اونم قراره همش توی گل و شل باشیم و به خاطر مه، هیچ دیدی هم نداشته باشیم تا بتونیم آنالیز خوبی از مسیر در بیاریم.

با حس ناامیدی از برنامه، و علم بر این‌که هر وقت از قبل از یه برنامه ناامید هستم، اون برنامه یکی از بهترین برنامه‌هام در میاد!! پا به برنامه گذاشتم.

بعد از رسیدن به باشگاه و ملحق شدن به آقای علیان، حدود 19:20 به سمت آقای محیط که در میدون جانباز از ساعت 19 منتظر بود حرکت کردیم. در میدون جانباز چشم آقای علیان به یه المان ماشین افتاد که توش پر از گل بود و پیشنهاد دادند که یک عکس دسته جمعی داخلش بگیریم! و این کار رو انجام دادیم!

حدود 19:30 از اون محل حرکت کردیم و با احتساب ترافیک، ساعت 20 از مشهد خارج شدیم.

3 – ملاقات با نخستین خوبِ برنامه

خب، داخل ماشین مشغول به صحبت از اینور اونور و خوردن هله هوله شدیم تا این که رسیدیم به سبزوار. حدود ساعت 22:40 بود که سبزوار رو رد کردیم و به پیشنهاد من، به محل همیشگی توقف بین راهیمون یعنی استراحتگاه ملا هادی سبزواری برای صرف شام رفتیم. هر چهارتامون تقریبا سیر بودیم و با بی میلی این تصمیم رو گرفتیم.

قبل از رفتن داخل رستوران، من از املت اونجا تعریف کرده‌بودم و قرار شد من غذاهایی که مامان برام درست کرده بودن (جوجه کباب) رو بخورم و اون‌ها هم املت سفارش بدن.

هنوز تازه نشسته بودیم که رئیس مجموعه که فردی میانسال و توپول با سبیلی پر پشت بود، با برخوردی خوب به کنار میزی که من و حسن اونجا بودیم اومد و در دستش یه ماهی تابه سیب زمینی سرخ شده خیلی خوشگل و خوشمزه قرار داشت و گفت که روش پخت این سیب زمینی‌ها رو داشتم به آشپز جدیدمون می‌گفتم و شما هم بفرمایید تست کنید!

بعد از این که تست کردیم، باب صحبت باز شد. اول که ایشون دستور پخت این سیب زمینی خاص رو بهمون یاد داد، بعد یواش یواش آقای علیان و محیط هم اومدن و ایشون هم با عذرخواهی از ما، کنارمون نشست. عذرخواهی از بابت این‌که گفتند توی رستوران ما تا وقتی که مشتری غذاش رو نخورده بایستی سرپا واستیم!

طی صحبت‌هاش مشخص شد که اهل ارومیه هستند و با رتبه صد و خورده‌ای کنکور، لیسانس مدیریت از دانشگاه تهران در سال 64 گرفتند و به دلایلی از ایران به ترکیه مهاجرت کردند و اونجا در زمینه آشپزی فعالیت داشتند و بعد از 15 سال به ایران برگشتند که کارشونو ادامه بدن و الانم چند سالی هست که به مدیریت و کارآفرینی مشغولند. از مشکلات جامعه گفتند و این که چه راه حل‌های قشنگی دارند که کمک کنن این وضعیت بهتر شه.

خلاصه این که صحبتمون خیلی به درازا کشید و خیلی از ایشون استفاده کردیم. فکر بسیار بازی داشتند و خیلی خوشحال بودیم که ایشون مثل میلیون‌ها مغزی که از ایران فرار کردند و دیگه برنگشتند عمل نکرده بودند و روزی به ایران اومده بودند تا خدمت کنند، و از طرف دیگه ناراحت بودیم که چرا استعدادهای ایشون باید صرف این بشه که چند تا شعبه رستوران بین راهی - صد البته بسیار با کیفیت و خیلی با کلاس رفتاری بالا – بشه، بجای این‌که مدیریت یه بخش مهم توی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری رو داشته باشند و تصمیم‌گیری‌های کلان این حوزه رو در کل کشور در دست بگیرند...

بعدش املت رو آوردند. املت در یک فر مخصوص که از رستوران‌های ترکیه الگوبرداری شده بود و مشابه ش رو نه تنها در رستوران‌های بین راه، بلکه در رستوران‌های داخل شهر هم ندیده بودم آماده کرده بودند و در ظرف خاصی ریخته شده بود که شبیه ماهی بود و تزئین مختصری هم کرده‌بودند. با خوردن اولین لقمه، هر چهارتامون فهمیدیم که ایشون حرف و عملشون یکی ست. همه مون می خوردیم و از املت تعریف می‌کردیم.

بعد از اتمام ملاقاتمون با ایشون، همه حس خیلی خوبی پیدا کرده‌بودیم. شماره شونو گرفتیم که برای هفته آینده، یه برنامه بچینیم که تیم رو یه سر برای شام اونجا بیاریم.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

آقای نقوی صاحب رستوران در کنار آقای محیط و املت خوشمزه و خاصشون

4 – شب مانی در شاهرود

در ادامه حرکت آقای علیان جای خودشونو به آقای محیط در پشت فرمون دادند و من هم به جلو نقل مکان کردم. هدف این بود که به شاهرود برسیم و یه جا برای خواب انتخاب کنیم. حدود ساعت 2 بود که به شاهرود رسیدیم و تا یه جا برای خواب انتخاب کردیم، ساعت 2:30 شد. یه جا در اطراف پارک آبشار شاهرود واستادیم و من توی ماشین خوابیدم و بقیه بیرون.

خواب خیلی خوبی بود، هر چند یه بار وسطش حس کردم سگ‌ها به بیرونی‌ها حمله ور شدند!!

5 – شاهرود به چهارباغ و پای کار

صبح ساعت حدود 6 بود که آقای علیان بیدارم کردند. بلافاصله وسایل رو جمع کردیم و به سمت روستای چهارباغ حرکت کردیم. کمی که از شاهرود دور شده بودیم، شکل طبیعی منطقه تغییر کرد و رفته‌رفته کوه‌های زیبا و رنگارنگ و جنگل‌های بسیار انبوه ارس پدیدار شد. در دوردست نوک قله شاهوار برف رو شاهد بودیم و در اطراف هم جاده پر پیچ و خم و کمی خطرناک تا قبل از روستای چهارباغ وجود داشت.

وارد روستای که چهارباغ شدیم، از یکی از محلی‌ها چند تا سوال درباره نحوه تردد اتوبوس در منطقه پرسیدیم و به راهمون ادامه دادیم. پوشش درختان ارس چند برابر شده بود و رفته‌رفته داشتیم به پای کار نزدیک می‌شدیم.

در نزدیکی پای کار، یک جاده خاکی که به گوسفندسرای چکا می‌رسید شناسایی کرده‌بودم و قصد داشتم اون مسیر رو پیاده بریم، که متاسفانه یا خوشبختانه (در انتهای گزارش علت این جمله مشخص میشه!!) تصمیم بر این شد که تا جایی که میشه با ماشین بریم، که همانا با وجود نامناسب بودن جاده، تا خود گوسفندسرا با ماشین رفتیم!

6 – گوسفندسرای چکا

وقتی به چکا (Cheka یا Cheeka) رسیدیم، نمای استان گلستان در جلوی چشم ما پدیدار شد. استان گلستان در پوششی از ابر قرار داشت و منظره‌ای بسیار زیبا خلق شده‌بود. در سمتی دیگه در ارتفاعات مشرف به زیارت، دقیقا یک مرز بین منطقه کوهستانی و منطقه جنگلی درست شده بود که یک سمت درخت‌های ارس سبز بود و سمت دیگه سرخ یا قهوه‌ای شده‌بود. هوا هم عالی بود، مقداری ابر بالای سرمون بودن و ابرهای پائین هم در تلاش بودن که ارتفاع بگیرن. اما خبری از بارش نبود که نبود.

گوسفندسرای چکا شامل دو کلبه بود که یکیش تقریبا تخلیه شده‌بود و دیگری کاملا فعال بود. ماشین رو پارک کردیم و بعد از آماده‌شدن، پا به مسیر گذاشتیم.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

نمایی از گوسفندسرای چکا

7 - آغاز حرکت

در آغاز حرکت کمی نگران بودم که زمان کم نیاریم و به مه یا بارش نخوریم، برای همین جلوی تیم قرار گرفتم و تا می‌تونستم به حرکتمون سرعت دادم. به دلیل یک دست بودن تیم، پیمایشمون هیچ مشکلی نداشت و عالی پیش می‌رفت. گاه و بیگاه عکس یا فیلم می‌گرفتیم و اتفاقی که از بدو ورود به چکا رخ داده‌بود، تعریف و تمجید هممون از منطقه و مسیر بود و بسیار ذوق زده شده بودیم که این مسیر رو انتخاب کردیم و داریم پیمایش می‌کنیم.

در راه و تا انتهای مسیر، روی زمین پر بود از فضولات خیلی بزرگ یک حیوون، که همونطور که حدس می‌زدم، مشخص شد که مال خرس هست! چقدر زیاد خرس داشت این منطقه!

کمی جلوتر، فرد محلی رو دیدیم که بعدها فهمیدم مسئول گوسفندسرای چکا هست. وقتی مسیر رو بهش گفتیم، فقط بهمون گفت که این مسیر رو نرین که گم میشین!!

 8 – صبحانه

حدود ساعت 9 در کنار یک کلبه گلی با منظره بسیار زیبا و در منطقه‌ای دشت مانند، صبحونه رو طی نیم ساعت میل کردیم. بعد از اون مسیر کمی گنگ می‌شد و دقتمون رو بیشتر کردیم تا تونستیم راه بهتر رو ادامه بدیم که تقریبا با مسیری که از قبل طراحی کرده بودم یکسان بود.

بعد از رسیدن به نزدیکای یال بعد از منطقه صبحانه، از دور گروهی کوهنورد دیدیم.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

9 – ملاقات با خوبِ دوم

یک گروه با مرام و باحال از گرگان به نام آریا، کوهنوردانی بودن که از دور دیدیمشون. از ما استقبال خیلی گرمی کردند و بهمون آبجوش دادند. سعی کردیم کمی ازشون اطلاعات بگیریم. اون‌ها داشتند دقیقا مسیر ما رو پیمایش می‌کردند و گفتند این مسیر در انتها به جایی به نام باغ شاه می‌رسه که شاه در اونجا شکار می‌کرده. پیشنهاد دادند که با اون‌ها مسیر رو ادامه بدیم که ما این پیشنهاد رو قبول نکردیم. نیم ساعتی استراحت کرده و بعد ادامه دادیم.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

در کنار گروه کوهنوردی آریای گرگان

10 – ملاقات با خوبِ سوم

کمی بعد به گوسفندسرای دیگه‌ای رسیدیم که اونجا 5 نفر بودند که همشون با گرمی از ما استقبال کردند. به ما چای و نان دادند و با مهمون نوازی خودشون ما رو شرمنده کردند و یه ربعی درگیرشون بودیم.

در کنار اونجا، یک قسمت از جنگل سوخته بود که به گفته یکی از اون‌ها، پارسال این اتفاق افتاده و با هواپیما خاموشش کرده بودند.

بعد از منطقه سوخته شده، مناظری که رفته‌رفته زیبا شده بود، به قسمت‌های متفاوت خودش رسید. یک تراورس زیبا در زیر درختان بلند و پائیزی... واقعا جذاب بود.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

محله داران با مرام منطقه

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

11 – شروع سرپائینی

طبق انتظار من، باید از یه جایی سرپائینی رو شروع می‌کردیم و اینقدر ادامه می‌دادیم که پدر زانوهامون در بیاد! هنوز ارتفاعمون 2300 بود و ما باید تا 900 پائین می‌رفتیم. کمی جلوتر، مه شدیدتر شد و از یه نقطه به بعد، حس کردیم که داریم وارد سرپائینی می‌شیم.

مسیر اصلا جالب نبود، درسته که پاکوب بزرگی داشت، اما این پاکوب پر بود از قلوه سنگ و کمی گِل، که اگه قرار بود بارش داشته باشیم واقعا عبور رو مشکل می‌کرد. درخت‌های پائیزی هم جای خودشون رو به درخت‌های زیبای تابستونی داده بودند.

در انتهای سرپائینی روی یال، جایی که فکر می‌کردیم مسیر از اونجا به بعد خیلی عالی بیشه، و در حدود ساعت 13، بارش بارون شروع شد. 20 دقیقه‌ای استراحت و تعویض پوشاک کردیم و ادامه دادیم.

12 – جنگل‌های زیبا اما چالشی

من انتظار داشتم مسیر از اینجا به بعد خیلی روتین شه، خب شد، خیلی خیلی قشنگ شد و جنگلی با درختانی بلند و فضاهایی باز و زیبا، و با کم‌ترین میزان درختان خزان زده (به علت ارتفاع پائین‌تر) و در عین حال پر از بده بستون. این بده بستون‌ها رو اضافه کن به بارش شدید بارانی که هر لحظه بیشتر هم می‌شد!

13 – ملاقات با خوبِ بعدی

چند ساعت آخر مسیر واقعا زیبا و جذاب ولی پر از مشکل. یک نقطه از مسیر که بارون موقتا بند اومد، به چند کوهنورد رسیدیم که اون‌ها هم مثل تمام آدم‌های قبلی ما رو مورد لطف خودشون قرار دادند. این‌ها دوستان کوهنوردان قبلی بودند که به استقبالشون اومده بودن. ما هم در پاسخ محبت‌هاشون یه شعر براشون خوندیم (آقای علیان خوندند!).

14 – این مسیر چرا تموم نمیشه؟

مسیر واقعا تموم شدنی نبود. در حالی که تقریبا می‌دویدیم و بارون هم به شدت می‌بارید و احساس خیسی شدید بهمون دست داده‌بود، در انتظار رسیدن به جاده بودیم. اما چه جاده‌ای؟ کسی اونجا منتظر ما نبود. ما توی ارتفاع 900 متر بودیم و ماشینمون توی حدود 2200! کی قرار بود ما رو برسونه پیش ماشینمون، اونم توی این بارون و این گردنه!

15 – جاده توسکستان

بالاخره رسیدیم به جاده! حدود ساعت 16 اونجا بودیم. اما حالا باید یه ماشین می‌گرفتیم که ما رو ببره بالا. توی این بارون حتی توی ماشین‌ها رو نمی‌شد دید، که بفهمیم جای خالی داره یا نه. علاوه بر اون، شیب خیلی زیاد بود و اگه کسی وامیستاد، ممکن بود نتونه حرکت کنه. بنابراین تصمیم گرفتیم که به سمت بالا حرکت کنیم و دو تیم شیم، یکی من و آقای علیان برای این که بریم مستقیم پیش ماشین و یکی تیم پشت سر که اگه امکانش بود و ماشینی که می‌گیریم جای خالی داشت، بیان و سوار شن و در غیر این‌صورت، به خاطر تعداد زیادمون ما رو نادیده نگیرن!

اما کسی واقعا به ما اهمیت نمی‌داد. اوج اهمیتشون بوقی بود که در حالی که داشتند با صدای بلند پخش ماشینشون قر می‌دادند، برامون می‌زدند!

یواش یواش خودمون رو آماده کردیم برای یه پیمایش اساسی سربالایی در کنار جاده!

طی محاسبات اگه کمی بیشتر از 4 ساعت راه می‌رفتیم، به ماشین می‌رسیدیم. ما هم بنا رو بر این گذاشتیم و با سرعت به سمت بالا حرکتمون رو آغاز کردیم.

15 دقیقه بعد در ساعت 16:00 و در حدود ارتفاع 1050 بود که یه ماشین که از بالا به پائین میومد در کمال ناباوری برامون نگه داشت! بعد از مذاکره آقای علیان با ایشون، همه پریدیم بالا ایشون ما رو تا بالای گردنه بردند.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

در تلاش برای گرفتن ماشین

16 – بازگشت به چکا

در انتهای گردنه، ترجیح دادم بجای رفتن به ابتدای مسیر جاده خاکی، یه مسیر خیلی کوتاه‌تر اما گنگ‌تر رو پیشنهاد بدم. بنابراین از راننده خواستم در نقطه مورد نظرم واسته تا پیاده شیم. از راننده تشکر کردیم و مبلغ 50 هزار تومن رو برای این 30 دقیقه‌ای که 4 نفر آدم خیس و خسته رو به بالای گردنه رسونده بود با جون و دل بهش تقدیم کردیم.

وقتی پیاده شدیم به شدت سردمون شد. هوا 7-8 درجه خنک تر شده بود و ما هم بدنمون از تب و تاب افتاده بود و سرد شده‌بودیم. حسن هم طبق عادت دنبال یه پاکوب بود که من گفتم حسن جان بی خیال و فقط مستقیم از هر جا شده بریم بالا!! و بعد با نهایت سرعتی که می‌تونستیم از بیراهه ترین راهی که تونستیم در هوای مه آلود و همراه با بارش به سمت چکا حرکت کردیم.

17 – ملاقات با خوبِ بعدی

حدود 20 دقیقه بعد و در ساعت 16:50 چکا بودیم. از داخل ماشین وسایل رو برداشتیم و مستقیم رفتیم توی کلبه تا لباس‌های لیچ آبمون رو عوض کنیم!

داخل کلبه علی آقای مسعودلو، چوپانی که صبح هم دیده بودیمشون و گفته بود که مسیر رو نرین حضور داشت و به گرمی از ما پذیرایی کرد.

ایشون طبع بلندی داشت. مثل خیلی دیگه از چوپان‌ها، می‌گفت که زمستون‌ها در اینجا رو باز می‌ذارم که اگه در راه مونده‌ای مثل شما از اینجا عبور می‌کرد، جونش در امون بمونه. هرچند که از بابت این موضوع تا الان ضربات زیادی خوردم و حتی یه نفر در کلبه کناری رو در زمستون آتیش داده...

خونه بسیار تمیزی داشت، برق خورشیدی و گاز داشت و همه چیش مرتب بود.

اما قسمت لذت بخش‌تر قضیه اونجا بود که فهمید ما چه مسیری رو رفتیم و چند بار ما رو مورد ستایش و تمجید خودش قرار داد!

بعد از حدود 50 دقیقه توقف در اونجا و در ساعت 17:40، در ابتدای تاریکی تصمیم به بازگشت در میان بارون شدید و مسیر گل آلود جاده خاکی شدیم.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

در کنار علی آقا، چوپان با معرفت چکا

18 – جاده لغزنده

چالش بعدی برنامه جاده خاکی بود! البته قبلش یه شوک کوچک بهمون وارد شد که چند دقیقه‌ای کلید قفل فرمون گم شده بود و همه دنبالش بودیم و حس کردیم که شب رو باید همونجا بمونیم! اما در ادامه کار، مسیر واقعا سر شده‌بود و ماشین به سمت پرتگاه‌های کوچک و بزرگ سر می‌خورد و خیلی جاها مجبور بودیم از ماشین پیاده شیم و اون رو از سمت دره به سمت بیرون هول بدیم. خلاصه بعد از بدبختی‌های بسیار این قسمت رو هم رد کردیم و در ساعت 18:15 به سمت چهارباغ به راه افتادیم.

19 – شام کباب چهارباغ

چهارباغ به کباب و گوشتش معروفه. ساعت 16:25 اونجا توقفی کردیم و در یکی از رستوران‌ها، با برخورد خوب صاحب رستوران و بعدش غذای خوبش مواجه شدیم که خاطره خوبی رو برامون ایجاد کرد. ساعت 19 اونجا رو ترک کردیم.

بازدید و پیمایش مسیر چکا به باغ شاه

یکی از کبابی‌های روستای چهارباغ

20 – حرکت به سمت مشهد و ملاقات دوباره با آقای باقری در رستوران ترکی

مستقیم رفتم به سمت سبزوار و در حدود 22:30 به رستوران آقای باقری رفتیم و ملاقات مجددی با ایشون داشتیم. این بار ایشون ما رو به یه غذای محلی ترکی به نام چوربا که نوعی سوپ محسوب می‌شد مهمون کرد و دوغ خیلی خوشمزه و خاصش رو هم در کنارش بهمون داد. آخرش هم ازمون به خاطر این موضوع هزینه‌ای نگرفت و مهمونمون کرد.

پس از 1 ساعتی توقف و استراحت، دوباره حرکت کردیم.

در حال میل کردن چوربا!

حسن آقا و آقای محیط در حال میل کردن «چوربا»

21 – خواب خوب تا مقصد

از این قسمت به بعد مسیر تقریبا خواب بودم. فقط یه جا شنیدم که آقای محیط گفت 1 و نیم ساعت تا مشهد، و یه بار هم حمیده خانم باهام تماس گرفت که سریع صحبتمون تموم شد چون واقعا خواب بودم. دفعه بعد که بیدارم کردن ساعت 2 صبح بود که سر جلال بودیم! دیگه تا می‌تونستن بهم تیکه انداختن که خوب خوابیدی و دیگه نمی‌خواد تا صبح بخوابی و...

22 – جمع بندی

  • برنامه ما حدود 30 ساعت مشهد به مشهد طول کشید. برنامه فشرده، سنگین، چالشی و بسیار زیبا رو پشت سر گذاشتیم. الان می‌تونیم بگیم که از زندگیمون در این 30 ساعت به بهترین شکل ممکن استفاده کردیم و واقعا این مدت از عمرمون حساب نشده. و این‌که بار دیگه فهمیدم چطوری میشه برنامه‌های جذابی رو حتی از همین مشهدی که از همه جا دور هست در کم‌ترین زمان انجام داد.
  • تشکر ویژه هم دارم از پایه اصلی این برنامه، آقای علیان و همراهان دوست داشتنی، حسن موسوی پور و جواد محیط. لازم به ذکره که آقای علیان مثل همیشه واقعا خستگی ناپذیر بودند و تا مشهد، غیر از حدود 1 و نیم ساعت، همه مسیر رو خودشون رانندگی کردند.
  • در طی مسیر پلن‌های مختلف اجرای برنامه یادمان رو بررسی می‌کردیم. مهم‌ترین نتیجه‌ای که گرفتیم این بود که این برنامه به سبکی که ما اجرا کردیم به درد برنامه یادمان نمی‌خوره و برنامه سنگینی محسوب می‌شه. ضمن این‌که از یه جایی به بعدِ مسیر، طبیعت با وجود زیبایی منحصر به فردی که داشت، اما هنوز حالت پائیزی به خودش نگرفته بود و در برنامه اصلی، اگه مجبور نباشیم نیازی به عبور از اون مناطق نیستیم.
  • جنگل‌های انتهای کار، برای یه برنامه گلگشت یا متوسط مناسب بود. ضمن این‌که پتانسیل سنگ‌نوردی هم در اون منطقه به خوبی وجود داشت.
  • حس خیلی خوبی هست که آدم نتیجه تحلیل‌ها، طراحی‌ها و ذهنیات نادیده خودش از یه منطقه رو ببینه. این که یه مسیر کوهنوردی رو با شرایط خاص و بر اساس تجربه طراحی کنی، و بعدش در واقعیت اون رو لمس کنی و متوجه نقاط قوت کار و پیش‌بینی‌های درست یا غلط خودت بشی؛ که خدا رو شکر در این مورد تقریبا اکثر تحلیل‌ها درباره قسمت اصلی مسیر درست بود.
  • حس خیلی خوبی دارم از این‌که تمام افرادی که توی این برنامه باهاشون برخورد داشتیم، انسان‌هایی نیک و پر از انرژی مثبت بودند. این که ما توی این جامعه در کنار این همه آدم نیک زندگی می‌کنیم واقعا امیدوارکننده هست.
  • کیلومتر مسیر از ابتدا تا سوار شدن به ماشین و سپس از پیاده شده تا دشت چکا: 23.1 + 1.3 مجموعا 24.4 کیلومتر.
  • میزان افزایش ارتفاع: 882 + 125 مجموعا 1007 متر
  • میزان کاهش ارتفاع: 2252 + 4 مجموعا 2256 متر
  • جمع توقف‌ها 2 ساعت، جمع حرکت 6 ساعت، جمعا 8 ساعت از ساعت 8 صبح تا 16.
  • دمای هوای حین برنامه: بین 9 تا 16درجه بالای صفر.

در حال میل کردن چوربا!

پروفایل ارتفاعی مسیر، قبل از حرکت، که بعد از رسیدن تغییرات زیادی کرد

 

تاریخ نگارش: 21/مهر/1397-حسام الدین عباسی


ثبت شده توسط:روابط عمومی
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: 6416
برچسب ها: گزارش برنامه